علیرضا رضایی عارف یکی از بهترین نمونه های کارآفرینان ملی برتر است که نگاهی به مصاحبه ای که با وی صورت گرفته برای عده ای که در میان آگهی های استخدام اینترنتی سرگردان مانده و در جستجوی شغل، ایده ی کارآفرینی و خوداشتغالی را نیز در ذهن دارند، فوق العاده مفید و انگیزه بخش است.
با هم این مصاحبه را مرور می کنیم.
*داستان این که چگونه موق شدهاید را برایمان میگویید؟معمولا کسانی که موفق میشوند بارقههایی از استعداد دارند. یک جاهایی شکست خوردند و بلند شدند تا به موفقت رسیدند شما چگونه موفق شدید؟
همیشه خودم را همیشه مستعد پرش میدانستم. من روی مشکلات دقیق میشوم،با افراد زیادی مشورت میکنم و دنبال راهکار هستم. دنبال این هستم که از هر کسی نکته ای فرا بگیرم. خیلی از ایدههای بزرگم را با بچهها مشورت کردم چون بچهها ذهن خلاقی دارند و بی شیله و پیله، همه چیز را برایتان میگویند. فیالبداهه ایدههایی به ذهن کودکان میرسد که ممکن است به ذهن بزرگسالان نرسد.
*خودتان را مستعد پرش میدانستید یعنی چه؟ مثلا چه کار میکردید؟
9 سالم بود و در روستای «همه کسی» همدان که زادگاهم بود، زندگی میکردم. آن موقع در تهران بازیهای آتاری جدید تازه آمده بود. توی روستا این چیزها نبود. در روستای ما تازه 4-5 سال بود که برق آمده بود. آن موقع قیمت آتاری 8هزار تومان بود و من پولی برای خریدن آن نداشتم ولی آن را 24ساعته 500 تومان کرایه میدادند.
من میرفتم تهران آتاری را اجاره میکردم، پول میگرفتم تا بیایند بازی کنند و از این طریق کسب در آمد میکردم تا اینکه خودم یکی از این دستگاهها ر ا خریدم. بعد تعداد دستگاههایم را افزایش دادم بعد تلویزیون خریدم و چند وقت بعد تلویزیون رنگی و..........
بعد در روستا سینمای کوچکی را راهاندازی کردم که فیلم را روی دیوار میانداختم و کرکرهها را میکشیدم تا تاریک شود و هر سانس 300تومان میگرفتم.
* بزرگترها هم به سینما میآمدند یا فقط بچهها میآمدند؟
بچهها و جوانان میآمدند. آن موقع برای بزرگترها افت داشت که پول برای دیدن فیلم بپردازند.
*آیا بچه درس خوانی بودید؟
بستگی به معلم داشت. کلاس اول دبستان زیاد علاقهمند نبودم اما از دوم دبستان معلمیبرایمان آوردند بنام آقای امینی که الان بعد از 25 سال دوباره ایشان را پیدا کردم. ایشان ما را گروه بندی کرد و به رقابت وا داشت و ارتباط خیلی خوبی را برقرار کرده بود. کلاس سوم دبستان هم با حمایت همین آقای امینی مسوول کتابخانه شدم و تمام کتابهای آن را مطالعه کردم.
*آقای عارف، کاسبی را از چه کسی یاد گرفتید؟
از مادرم. 7سالم بود که تخمههایی که در مزرعه خودمان تولید میکردیم را میفروختم. مادرم در قرض الحسنه روستا حساب باز کرده بود و 500تومان برایم پسانداز کرده بود. آن زمان در شرایطی که در روستا چیزی به نام پول تو جیبی معنا نداشت، 500تومان پول خوبی بود.
*شما در آن روستا خانواده ای از طبقه متوسط بودید. درست است؟
بله، اگر به دو قسمت تقسیم کنیم خانوادهی متوسطی بودیم. چون مزرعه مستقل داشتیم و مزرعهمان محصول داشت.
* یعنی نیاز مالی داشتید و علاقه به کار کردن هم داشتید؟
میتوان اینطور گفت. نیاز مالی داشتم چون اگر کار نمیکردم روال میشود و صبح میرفتم مدرسه یا کار برمیگشتم چیزی به نام پول تو جیبی معنی وجود نداشت، ولی وقتی مزهی استقلال را بچشید آن وقت متوجه میشوید که نیازهایی هم دارید. مثلا میخواهید دوچرخه بخرید. آن زمان است که نیاز به رشد در وجودتان افزایش پیدا میکند.
*در کارتان کمکی هم داشتید؟
بله، اکثرا سعی داشتم با کسی هماهنگ کنم و تیمیکار را سریعتر انجام دهم. این روحیهها را هم داشتم. مثلا کسی را با خودم شریک میکردم تا باعث تحریک بیشتر شود. بیشتر با پسر عموم کار میکردم.
*درس را تا کجا ادامه دادید؟
تا سوم راهنمایی. چون یک احساسی نامفهومیدرمن پیدا شد که دیگر درس به دردم نمیخورد. چون آن موقع کسی که دیپلم داشت خیلی مدرک بالایی داشت ولی درآمدش گاهی کمتر از کسی بود که درس نخوانده بود. تفکر آن زمان روستا داشت به سمتی میرفت که مردم به نیاز روزشان اهمیت میدادند. من هم تحت این شرایط درس را رها کردم و دنبال کار رفتم. با دوستانم به اهواز رفتم و همینطور کم کم پیش رفتم تا دوران سربازیام فرا رسید. رفتم و همان زمان گواهی نامه ام را هم گرفتم.
بعد از سربازی متوجه شدم شیلات ماهی رایگان میدهد. اداره شیلات سمت همدان وجود نداشت و ما در مزرعه یک استخر درست کرده بودیم و آن جا پرورش ماهی را راه انداختیم. مزرعه ما خشک بود. پدرم در آنجا قنات درست کرد. تن ماهی بود کیلویی 8 هزار تومان و کسی آن را نمیخرید. آن زمان هم ما عادت داشتیم ماهی تازه بخوریم و کسی نمیدانست که باید روی ماهیها یخ بریزیم. ماهی هم ۲ روز بیشتر نمیماند بنابر این مانده بودیم که آنها را چطور به مردم بفروشیم و اینجا بود که باید خلاقیتی پیش میآمد.
این سری ماهیها را به مردم دادیم و حساب کتابهایمان را یادداشت کردیم تا ماهیها روی دستمان نماند. سری بعد در زمان رشد ماهیها برنامهی ویژهی گذاشتیم که افرادی که دوست دارند به ماهیها غذا بدهند بیایند و از نزدیک به ماهیها غذا بدهند و به افرادی که آمدند توضیح میدادیم که این ماهیها خوشمزه هستند و استخوانشان به راحتی جدا میشود و خلاصه آنکه آنها مجاب به خرید میشدند و میگفتند زمان فروش 2 کیلو هم برای ما بفرستید. ما نام و شماره تماس آنها را در دفتری مینوشتیم تا زمان فروش ماهیها که دیدیم با توجه به سفارشات خیلی کم داریم.
در واقع در حین تولید بازاریابی هم کردیم و به این ترتیب نفر اول ماهیهای پرورشی در استان شدم. ولی بعد ا ز9 سال کار کردن در حوزه ماهی، به دلیل همین نسیه دادنها ورشکست شدم. خلاصه بعد از ورشکستگی خانه و ماشین و خطم که در آن موقع یک میلیون تومان بود را فروختم. فقط یک وانت داشتم که آن را هم چون سند نداشت، نمیتوانستم بفروشم. فروختم و قرضها را دادم.
عصر عاشورای سال 82 در اندیمشک کیف سامسونتم را که 21 میلیون تومان چک از مردم داشتم و از آن مهم تر در آن سررسیدی بود که در آن سندها و شماره چکها و ایدههایم را درونش داشتم را دزد زد.
* ایدههایتان را یادداشت میکردید؟
بله من این عادت را داشتم و دارم و خواهم داشت که هر چیزی که به ذهنم میرسدرا همان موقع یادداشت میکنم. یعنی حتی اگر در حال رانندگی باشم، کنار میزنم، اگر خواب باشم بیدار میشوم و خلاصه همان موقع یادداشت میکنم. الان هم دفتر ایدههایم هست و در موبایلم هم ایدههایم را ثبت کردهام.
*خب دزدها را پیدا کردید؟
دنبالشان رفتم و واسطهای پیدا کردم که دزدها را میشناخت. به آنها گفتم 500هزار تومان میدهم تا فقط آن سررسید را به من برگردانند. اشتباهی که کردم این بود که نگفتم مدارکم را هم برگردانند. دزدها هم شک کردند و آن واسطه هم غیب شد. چون هیچکس راضی نیست به خاطر سررسید 500 هزار تومان بدهد مگر اینکه دنبال ردی از دزدها با شد و یا مامور باشد. دو هفته در اندیمشک ماندم و نتوانستم دزدها را پیدا کنم.
یک سررسید برداشتم و شروع کردم هرچه از ایدههای گذشتهام یادم میآمد سریع یادداشت میکردم. تا این که دیدم یک ایدهی جدید به ایدههایم اضافه شد. این هم ایدهی شرکت جوینده یابنده راهگشا بود. البته به صورت خام نه به صورت امروزی. این ایده به ذهنم رسیدکه چرا سازمانی نیست تا منی که مدارکم را گم کردم به آن سازمان مراجعه کنم. دربارهی ابن ایده با نزدیکانم مشورت کردم و شروع کردم به آمار گرفتن مثلا ثبت احوال چند شعبه دارد؟ حتی نزدیکانم به مسخره میگفتند وسایل ما را هم پیدا کردید؟
*شما ایده را با اطرافیان مطرح میکردید؟
با اطرافیان و جمعهای فامیلی و حتی کودکان و با کسانی که از لحاظ کاری همکاری میکردم بازگویی میکردم. مثلا به مهندس نرمافزاری که قرار onlineجوینده را بنوسید میگفتم.
*از زمانی که ایده به ذهنتان رسید تا شروع کار چقدر طول کشید؟
از سال 82و 85 محکم دنبال این کار را گرفتم. در همین حال دنبال قرضهایی که به مردم داده بودم هم میرفتم. با اینکه سررسید حسابها را گم کرده بودم، اما میرفتم و میگفتم شما قبول دارید وام من حدود 1 میلیون میشد؟ حالا شما 800 تومان داری بدهی؟ همه کشاورز و زحمتکش بودند و نمیخواستند خدای ناکرده پولم را بخورند. در همین بازه زمانی یک معدن را هم در زمین خودمان کشف کردم. کنجکاو شدم که چرا رنگ خاکش با بقیه جاها متفاوت است! پروانه اکتشاف و گواهی کشف و پروانه بهره برداری هم گرفتم و الان هم میخواهم از آن بهره برداری کنم.
آن موقع دو دانگ معدن یعنی 33٪ آن را به پسرعمویم فروختم و کارم را پیش بردم و یک مقدار از باقی مانده قرضهایم را دادم. خلاصه همینطور دنبال ایده جوینده هم بودم. گفت باید شرکت ثبت کنی و برای ثبت شرکت هم آدرس محل تجاری میخواستند که ما هم نداشتیم. به هر کدام از آشنایان هم میگفتیم آدرس شما را بدهیم میگفت نه مالیات میآید تا اینکه دوستی پیدا شد و ما آدرس او را داریم و شرکت ثبت شد. من رفتم پیش معاون پست کل کشور ایده هم را مطرح کردم. گفت چقدر سرمایه داری؟ گفتم: هیچی. گفت: پس چی؟ گفتم من فقط فکرشو دارم، گفت حداقل کیف خودتو پیدا میکردی که من بگم میتونی؟ گفتم نه ولی میتونم این کار را انجام بدهم. گفتم بزرگترین تهدید شما چیه؟ گفت: نمیدانم شما بگویید.
گفتم همان جملهای که پشت کارتهای شناسایی است که از جوینده درخواست میشود که به صندوق پستی بیندازید. من بزرگترین تهدید شما را به بزرگترین فرصت تبدیل میکنم. گفت: طرح توجیهی را بنویس. من هم با این که تا آن زمان هنوز کلمه طرح توجیهی را برای خودم حلاجی نکرده بودم و نمیدانستم چیست، به ناچار گفتم باشد. یک هفته فقط تایپ کارم طول کشید که نتیجه 17 صفحه شد و الان هم آن را دارم. طرح توجیهی را دادم به معاون پست و او گفت: خب سهم ما؟ گفتم من رفتم آمار گرفتم از بخش مدیریت پست کل کشور که شما در ماه درآمد 150 تا 200 هزار تومان درآمد و هزینه مادی 40 میلیون تومان هزینه دارید. گفت: چه جوری؟ گفتم: چندتا کارمند دارید 39 شعبه 40 کارمند دارید.
من که مدارکم گم شده باید بروم به هر منطقه پستی مراجعه کنم و در قسمت پست یافته کارمند شما مدارک من را در سیستم Dosچک میکند و چون سیستم Onlineنیست 8 ماه طول میکشد تا اطلاعات به کل کشور برسد. من میخواهم این سیستم را یکپارچه و Onlineکنم، نرمافزار هم داده بودم نوشته بودند و مهر شورای عالی انفورماتیک در حال ثبت آن بودم. نهایتا آنها را قانع کردم. بعد از ثبت شرکت طبقه اول همین جا را گرفتم و میز و صندلیها را هم ماهی 250 هزار تومان کرایه کردم. 3 تا کارمند هم استخدام کردم که هنوز پست رسمیآنها را نمیدانستم. فقط گفته بودم بیایید با هم همکاری کنیم. گذشت.
ماه اول 4 هزار تومان درآمد یک میلیون و دویست هزار تومان هزینه، ماه دوم 9 هزار تومان درآمد و ماه سوم 30 هزار تومان درآمد. جمع 3 ماه به 50 هزار تومان نرسیده بود در حالی که 3 میلیون و ششصد هزینه داشتم. ولی سرد نشدیم با اینکه قرض داشتم، تراکتور برادرم را قسطی خریدم و نقد فروختم و اینها را پرداخت کردم. ماه بعد باید ماه موفقیت من میشد. برنامهریزی کردم ماه بعد 920 هزار تومان درآمد داشتیم، ماه بعدش سه و نیم میلیون تومان و ماه بعد پنج میلیون تومان و همین طور شعبهها را افزایش دادیم تا الان که بیش از پنجاه شعبه داریم و پست که درآمد ماهیانه 150 تا 200 هزار تومان داشت ماهی 40 میلیون سود کرد.
*چرا پست را انتخاب شریک کردید؟
به خاطر همان جمله پشت کارتهای شناسایی. به خاطر اعتماد مردم به امانتداری پست و امین بودنش نزد مردم. در اصل این سیستم پست بود و من دایه بودم که سعی میکرد نظر مادر را جلب کند تا این فرزند را به او بسپارد. من در طرح توجیحیام قول داده بودم پست 650 درصد سود کند که آنها باور نمیکردند ولی الان پست 1700 درصد افزایش درآمد داشته است. یعنی 3 برابر قول من!
*دقیقا نحوه کارتان به چه صورت است؟
پست یافته وقتی مدرک شما پیدا نشده بود میگفت: پیدا نشده خداحافظ ولی ما آمدیم در هر پست 2 کارمند گذاشتیم که اگر پیدا نشده بود میگفتند 2000 تومان بدهید، این فرم را پر کنید، موارد مغقودی را علامت بزنید و آدرس و شماره تماس بنوسید ما جستجوی میکنیم و اگر پیدا شد تلفنی به شما خبر میدهیم. شخص با پرداخت این مبلغ از همان روز اول کلی سود میکرد چون دیگر لازم نبود هزینه و زمان صرف کند به تک تک مناطق پستی برود و بپرسد که آیا مدارکش پیدا شده است یا خیر! و مطمئن بود که ما تا6 ماه به جستجو میپردازیم.
*و اگر پیدا نمیشد آیا پول را برگشت میدادید؟
خیر، چون ما کار خودمان را انجام میدادیم و تا ۶ ماه به جستجو پرداختیم.
*آیا این سیستم مشابه خارجی ندارد؟
خیر، چون خارجیها فقط یک کارت شناسایی دارند.
*چرا بیشتر از این تبلیغ نمیکنید؟ هنوز خیلیها شما را نمیشناسند؟
ما اگر زیاد تبلیغ کنیم در واقع نوعی ضدتبلیغ است وگرنه من میتوانم یک دفعه در سایت اعلام کنم که بانک اطلاعاتی گم شده کل کشور. یک دفعه به جای روزی 4 تا 5 هزار نفر مشتری که داریم، دو میلیون نفر احساس نیاز کنند که باید به ما مراجعه کنند از هر کدام 2000 تومان نه 200 تومان هم بگیریم میشود چیزی معادل 4 میلیارد تومان.
دانشگاه با آن همه قدرتش وقتی اعلام میکند 12 شب نتیجهها را در سایت میگذاریم تا 3 روز نمیشود به سایت دسترسی پیدا کرد. ما دوست داریم در قلب مردم باشیم و تبلیغات به صورت دهان به دهان توسط اشخاصی که کارشان توسط شرکت جوینده یابنده راهگشا راه افتاده است، منتقل شود.
یک خاطره جالب
یادم میآید آن اوایل کار یکی از مدیران ارشد کشوری میگفت ایده شما جواب نمیدهد مگر در این صورت که افرادی را استخدام کنید مدارک مردم را بدزدند و شما آنها را به مردم برگردانید! ولی ما دزد هم استخدام نکردیم و نشان دادیم که میشود این کار را کرد.
*کمیاز مشکلات و اتفاقات خاص بگویید؟
ما در اوج بدهکاری بودیم و آقایی آمد گفت اگر آدرس فلان خانم را به من بدهی 20میلیون میدهم. وسوسه انگیز بود آن هم برای ما در آن شرایط مالی. یا مثلا شخصی میگفت من مدارکم گم شده دزدها را هم میشناسم اگر برایم پیدا کنید اینقدر پول به شما میدهم. یعنی باید یک جور کارآگاه خصوصی میشدیم. اما ما سعی کردیم امین باشیم و بر اساس اصول حرکت کنیم.
*مژدگانی هم میگرفتید؟
بله . مثلا یکی بلیط رفت و برگشت مشهد به ما هدیه داد. و هدایای دیگر.
یکی زنگ زد و گفت من الان روبه روی خانهی خدا هستم و دارم دعایتان میکنم. اگر مدارکم را پیدا نمیکردی نمیتوانستم برگردم ایران. یا یک شخص ارمنستانی به همراه مترجماش برای مصاحبه به ایران آمده بود که مدارکش را گم کرد و پیش ما فرم پر کرد مدارکش را 3 روز بعد 12 شب پیدا کردم. صبح همان روز ساعت هفت و نیم آمد و گفت: من دیشب خواب دیدم که مدارکم پیدا شده است و وقتی مدارک را دید به معنای واقعی بال درآورد و اشک توی چشمهایش حلقه زده بود.
مترجم او که فارسی زبان بود مرا صدا زد و یواشکی 50 هزارتومان در جیب من گذاشت. گفتم چیه؟ مگر مژدگانی نیست پس چرا یواشکی؟ گفت ترسیدم فکر کنید رشوه است. گفتم آقا اینجا شرکت خودم است و دولتی نیست. بعد هم ما افتخار میکنیم وقتی میبینیم مردم از روی خوشحالی به ما مژدگانی میدهند. من تا یک میلیون هم مژدگانی گرفتم و حتی حاضرم برای این مبالغ قبض صادر کنم.
*چه شد که در جشنواره کار آفرینان شرکت کردید؟
من تا سال 86 معنی کار آفرینی را برای خودم تفسیر نکرده بودم. تا اینکه یک روز در اینترنت دیدم یک برنامه جشنواره کارآفرینان دارد اتفاق میافتد. من هم ثبت نام کردم. نفر دوم در همدان شدم و بعدها رتبهی ملی آوردم و بعد فهمیدم که خصوصیات کارآفرینی در من است که باید تقویتش کنم.
* آقای عارف آیا ایدهی دیگری هم دارید؟
بله . مثلا این ایدههای من است که در موبایلم ثبت کردهام. مثل کیلومتر 25 جاده سعادت شهر شیراز، هتل در دل کوه و یا بزرگترین تمبر دنیا که الان با پست در حال انجام آن هستیم.
*چه زمانی قصد اجرای آنها را داید؟
همیشه در حال اجرای آنها هستم. طرحهای زیادی هم دارم. مثلا خیلی از افراد روستا برای کار به تهران میآیند و سیل جمعیت از روستا به شهر اتفاق میافتد. ما میتوانیم با 000/10 ICTروستایی در 000/10 روستا قرارداد ببندیم که افراد در آنجا مراجعه کنند و برای کار با مینی بوس به نزدیکترین محل به روستای خودشان بروند و شب برگردند. مثلا وقتی در فصل تکاندن گردو هزینه ی کارگر 60هزار تومان میشود و به سختی کارگری پیدا میشود با این حال افراد باید به شهر بروند و جویای کار شوند.
طرحهای بزرگ کشور مثل جاده و راه آهن و غیره به این دلیل هزینه بردار است که کارگر را از شهر میآورند و مجبور هستند شب برای آنها کمپ هم بزنند بنابر این هزینهها نجومیمیشود فقط چون ازکارگر بومیاستفاده نکردند. یا مثلا یک مجموعه سنگی در یزد است که اگر روی آن کار شود بسیار به عقاب نزدیک است. اگر کسی به من بگوید میخواهم 5 میلیارد تومان سرمایهگذاری کنم این فرصت را معرفی میکنم که فوقالعاده مناسب است.
هتل سنگی به شکل عقاب که باعث جذب توریسم هم هست. یا مثلا من با الهام گرفتن از کوچکترین کتاب دنیا، بزرگترین کتاب دنیا را در همدان اجرا کردم که حالت یک دفتر سیمیبود که برگههایش اطرافش پراکنده شدند ولی قطر آن 30 متری بود. هر صفحه از کتاب 1متر و 20 سانت بود و کتاب شامل 700 صفحه بود. کتاب را سرپوشیده کردیم و داخلش نمایشگاهی شامل غرفههای هنری دایر کردیم. فضای داخل نمایشگاه 706 متر بود که بزرگترین کتاب دنیا و در رکورد کینس هم ثبت شد.
با یک طرح دیگر اجرا کردیم به نام قاصدک شادی. هر ماه یک بار نمایشگاه کتاب به علاوه سرسره بادی برای بچههای روستایی برگزار میشد. در تهران سرسرهبادی 1000 تومان است اما آنجا 500 تومان میگرفتیم و هر کسی یک کتاب میخرید یک بار مجانی میتوانست بازی کند. به علاوه مسابقات کتابخوانی و برنامههای دیگر...
*آیا تصویرسازی ذهنی کمکی به شما کرده است؟ آیا ایدههایتان را تصور میکنید؟
بله باید این کار را بکنم تا بتوانم به هدفم دستیابی پیدا کنم.
*چقدر برای تصویرسازی ذهنی راجع به ایدههایتان وقت میگذارید؟
همیشه، من حتی در حال رانندگی هم مشغول تصویرسازی هستم. اساسا ایدهپردازها باید تصویرسازی ذهنی بکنند تا به معنای واقعی شرایط شدنی را ایجاد کنند. تصویرسازی میتواند فوقالعاده به شما کمک کند تا زودتر به هدفتان برسید و هر چقدر دقیقتر و شفافتر این کار را بکنید به نفع شماست. البته کسانی که شناخت از اصل مهم تصویرسازی ندارند ما را خیالپرداز میدانند!
*آیا در تصویرسازیهایتان تصور میکردید روزی به اینجا برسید؟
خیلی بیشتر از اینها را تصور میکردم و میکنم.
* آیا در دوره خاصی در رابطه با خلاقیت، کارآفرینی و یا هر چیز مرتبط دیگر شرکت کردهاید؟
البته الان به عنوان مدرس به خیلیجاها میروم ولی خودم دوره خاصی نگذراندم. اساسا هم اعتقاد ندارم که آدم باید همه چیزدان باشد. مثلا اگر من میخواهم یک نرمافزار بنویسم نباید حتما بروم لیسانس کامپیوتر بگیرم میتوانم برون سپاری کنم و کارم را راه بیندازم. حقیقتا اینقدر ایده و کار جدید دارم که وقت شرکت در دورهها را ندارم.
*آیا شما با وام گرفتن کارآفرینها موافق هستید؟ خیلیها اعتقاد دارند کارآفرین حتیالامکان نباید از وام استفاده کند؟
بله ولی اگر تنها شانس یک کارآفرین کمک دوست و یا وام گرفتن باشد نباید صرفا به این دلایل خودش را محدود کند.
*به نظر شما موانع جوانان ما برای کارآفرین شدن چیست؟
مشکل کشورها دلالی و واسطه بودن است که دو طرف یکدیگر را نمیشناسند، افرادی آنها را به هم میرساند و ناگهانی پولدار میشوند که من موافق این کار نیستم. کارآفرینی یعنی ایجاد ارزش در جامعه. اگر ادعای کارآفرینی داریم باید واقعا به فکر آفرینش باشیم. ایران از نظر من سراسر فرصت است. من اگر 24 ساعت روزم 48 ساعت شود و با اینکه روزی چهار ساعت خواب هم برایم کفایت میکند باز هم وقت کم میآورم.
واقعا من تعجب میکنم چرا بعضیها میگویند بیکاریم! خیلی خدمتها وجود دارد. مثلا ممکن است در یک مسیر 50 متری یک خدمت شغلی پیدا کنید. مشکل دیگر هم این است که بعضیها فکر میکنند چون فلان مدرک تحصیلی را دارند افت است بعضی کارها را انجام دهند. اگر کسی بگوید چون من لیسانس مدیریت هستم باید از همان ابتدا مدیریت کنم بیچاره میشود. باید علاوه بر تلاش در راستای مدیریت در حوزههای دیگر هم فعال شود. من هنوز اینجا را خودم طی میکشم چون کسی برای این کار نیست و هیچ افتی هم برای من ندارد.
*یعنی از نظر شما در کشف فرصت هیچ محدودیتی وجود ندارد؟
اصلا. اگر تیمی داشتم که سرمایه نامحدود داشتند و یک تیم داشتم که تیم اجرایی نامحدود داشتند که همیشه این 2 حلقه مفقوده من بوده است. اگر آنها میآمدند و در 3 ماه یک ایده به معنای واقعی به آنها منتقل کنم باز هم برای اجرای ایدههای دیگر وقت کم میآوردم. هر 3 ماه یک ایده ملی واقعا چیز کمی نیست.
*پس یعنی مشکل نبود فرصت نیست و مشکل اصلی درون خود ماست؟
بله مشکل جوانهای ما این است که خودشان را باور ندارند وگر نه استعداد تا دلتان بخواهد دارند.
*آقای عارف کار جدیدی که در حال انجام دادنش باشید دارید؟
بله، طرح تنظیم باد لاستیکها در پمپ بنزینها. مجوزهایش را هم گرفتم و الان کار دارد برای اجرایی شدن جلو میرود.
*میشود بیشتر در مورد این طرح برایمان توضیح دهید؟
شما مسلما هر 2 هفته یک بار باد لاستیکتان را تنظیم میکنید وقتی هم چشمی متوجه کاهش باد لاستیک میشوید 30 تا 50 درصد کاهش باد لاستیک داشتهاید. اگر فقط یک چرختان افت باد داشته باشد 2تا3 لیتر بنزین اضافی میسوزانید. اگر چند چرخ شما مشکل داشته باشد بیشتر.
حتی اگر پرباد هم باشند سطح تماس لاستیک با جاده به جای cm15 میشود cm5 . آن موقع ترمز میکنید نمیگیرد و خدای ناکرده تصادف میشود و این میشود که میگوییم چرا سالی 25 هزار کشته بر اثر تصادف داریم! ما آمدیم گفتیم در هر پمپ بنزین 2 نفر را میگذاریم. یکی از صبح تا بعدازظهر و یکی از بعد از ظهر تا شب .
اگر هزار ماشین در روز به یک پمپ بنزین بیایند به فرض مثال 500 تای آنها هم تنظیم باد نخواهند. 500 نفر دیگر نفری 200 تومان هم برای تنظیم باد بگیریم، روزی 100 هزار تومان برای 2 نفر درآمد زایی داریم. مگر بد است!
بدون هیچ سرمایهای 9000 جوان را مشغول به کار و درآمدزایی میکنیم. از آن طرف جلوی تصادفات و استفاده بیش از حد بنزین و خطرات تهدیدی دیگر را هم میگیریم. پروسه را باید این طوری در نظر گرفت.
*فوقالعاده است. از کجاها متوجه میشوید باید از چه جاهایی مجوز بگیرید؟
باید به دنبال کار بروید و برایتان بنبست ایجاد کنند آن وقت خود به خود متوجه می شوید. فقط نباید از کار اداری بترسید. من برای این کار به 3 مجوز نیاز داشتم. مجوز پخش فرآوردههای نفتی، پالایش و معاون وزیر آقای عبدالوهاب.
*آیا شما ایدههایتان را به افراد علاقهمند و سرمایهگذار میفروشید؟
بله. مثلا در حال حاضر در حال فروش ایدهای به سوئد هستم. ایدهای که کمپرسی و بیل مکانیکی را با هم یکی کردهام.
*و آیا از افراد مستعد هم ایده میخرید و آنها را راهنمایی میکنید؟
اتفاقا خرید و فروش ایده مرا یاد خاطره جالبی انداخت. زمانی که میخواستم شرکت جوینده و یابنده را به ثبت برسانم از شخصی که برای ثبت شرکت آمده بود خواستم که گزینه خرید و فروش ایده را هم در اساسنامه بنویسد. به من گفت: بیکاری؟ گفتم چرا؟ گفت: میخوای ایده خرید و فروش کنی برو گونی گونی بفروش نیاز به ثبت شرکت هم نداره تا مالیات بدهی و چون خودم ترک بودم متوجه شدم چه اتفاقی افتاده است.
ایده به زبان ترکی معنی سنجد را میدهد. این دوست ما فکر کرده بود ما میخواهیم سنجد خرید و فروش کنیم! بعد برایش توضیح دادم که ایده چیزی است که قابلیت تبدیل شدن به یک پدیده را دارد. گفت باشد حالا من مینویسم تو هرکاری دوست داری بکن. بنابراین خرید و فروش ایده هم در اساسنامه شرکت جوینده آمده است.