زنی که وقتی به امروز او نگاه می کنیم، زنی خوشبخت را می بینیم که در ناز و نعمت همراه شوهر ثروتمند خود روزگار می گذراند. برادر گریگوری که اندکی نیز ترش روست او را زنی لوس و خودخواه می پندارد. وی در ابتدا راضی به نوشتن سرگذشت مارگارت نیست اما رفته رفته مجاب به این کار می شود. وقتی مارگارت لب به سخت می گشاید، هم برادر گریگوری و هم خواننده متوجه می شوند که وی از چه دنیای دردناک و پر حادثه ای عبور کرده تا به زندگی آرام کنونی خود رسیده است. داستان در قرن چهاردهم روی داده است. زمانی که خرافات و کج فهمی ها بیداد می کرده است. مارگارت دارای نعمت خدادادی شفابخشی بود. او می توانست با استفاده از نیروی خود دردها و برخی بیماری ها را شفا بخشد. او یک بار پیش از این ازدواجی وحشتناک با مردی مجنون داشته که به سختی از آن گریخته و نجات پیدا کرده است. جایی نزدیک بود او را به تهمت جادوگری در آتش بسوزانند. اما از همه ی این مصائب وی با عشق و ایمان بی کران خود نجات پیدا کرده است. برای قرار گیری در جریان کامل سرگذشت این زن بهتر است به متن کتاب مراجعه کنید.